رمان از ساره بیات و محمدرضا غفاری پارت اول

سلام بچه ها خوبید ؟ ببخشید حالم خیلی خوب نبود کرونا گرفتم ولی الان بهترم . هر روز کلی دارو میخورم تا بهتر بشم . اومدیم با پارت اول حمایت یادتون نره هااا اگه حمایت کنید هر روز پارت جدید رو میذارم . خودم تا پارت ۵ نوشتم و داستان رو هم یکم طنز کردم ، حتما خوشتون میاد . کپی ممنوع بازنشر آزاد . ساره : امروز تولد علیرضا بود ، دلم بیشتر از هر وقتی گرفته بود و خیلی برای مامان و بابام و سروین تنگ شده بود . تلویزیون رو روشن کردم ، داشت قسمت ۵ سریال دل رو میداد . یاد آرش و رستا افتادم ... چقدر خاطرات خوبی داشتن با هم ... چند دقیقه به تلویزیون خیره شدم . صدای زنگ آیفون اومد . علیرضا و نیکا بودن . رفتم در رو باز کردم و منتظر موندم تا بیان . وقتی رسیدن دستامو باز کردم و به نیکا گفتم بیا بغلم عزیزم . ولی نیکا توجهی بهم نکرد و رفت . گوشیمو برداشتم ... دیدم فن پیج ها و کلی از فالوورام تولد علیرضا رو تبریک گفتن . خوشحال شدم و لبخند زدم ... یهو یه پیام دیگه اومد ، رفتم ببینم کیه . محمدرضا بود . " ساره عزیزم تولد آقای افکاری رو تبریک میگم ، همیشه شاد و سلامت باشید . " با خودم فکر کردم الان تنهاییم و مهمونم نداریم ، کاش یکی بود که با بودنش بهمون خوش میگذشت . تصمیم گرفتم به محمدرضا زنگ بزنم . راستی بچه ها خیلیییییی دوستون دارم که همتون نظر دادید . نمیدونید چقدر خوشحال شدم . حمایت کنید تا پارت دومم بذارم ، خودم موقع نوشتن کلی خندیدم از بس که محمدرضا همرو میخندونه :)) راستی کیا رمان ملکه گدایانو میخونن ؟ اخه هیچ حمایتی ازش نمیشه ...
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید